عشق در جام وجودم مرده گویا آشیانم همچنان ویرانگی است
با نگاهی خیره بر در
منتظر شاید برای لحظه لبخند مرگ
رنگ در آیینه چشم ترم خشکیده است
نور هم عمری است از این کلبه ویران من بگریخته
پا صدای خسته تکرار یک آشفتگی
از دل یک ساعت پیر مردد آتشی بر جان من انگیخته
های این غم کی رهایم می کند آیا رهایم می کند؟
باز آیا آن صدای آشنا
آن طنین گرم
آیا آن خروش خاطره
آن هوای روز های وصل از کنجی صدایم می کند
من غم انگیزم
غم انگیز از فراق لحظه های وصل او
من غم انگیزم
غم انگیز از شکستن در حباب حادثه
من غم انگیزم
غم انگیز وفور یاد یک بدرود با یک آلهه
دوست عزیز سلام
برای داشتن وبلاگی به این زیبای وداشتن این همه احساس عالی به شما تبریک می گم