خفقان
انگور باشیم
همیشه مست
بر بلندای تاکها
بگذریم از دیوارها و سیمهای خاردار
که از شدت توخالی بودن
ترسناکاند.
مرداد ۱۴۰۰ ، ۳۰ مین روظ
انگور باشیم
همیشه مست
بر بلندای تاکها
بگذریم از دیوارها و سیمهای خاردار
که از شدت توخالی بودن
ترسناکاند.
مرداد ۱۴۰۰ ، ۳۰ مین روظ
انگار توی یک کابوس دهشتناک گیر افتاده ایم و هر چه دست و پا می زنیم فروتر می رویم. خنده های مان به زهرخند می مانند، بس که این روزها تلخند؛ بس که این روزها تلخم... اگر پیش ترها در گیر و دار مرگ و کابوس، همچون پرنده، امید نجاتم بود،اکنون به سنگی سیاه و سنگین بدل گشته ام که مشتی را انتظار می کشد.
از کابوسی به کابوسی دیگر فرو می غلتم؛ خواب از چشمانم بیزار است و آن قدر برای لحظه مرگت خیال پرداخته ام، که دستانش از گلویم جدا نمی شود...
مرداد ۱۴۰۰ ، ۱۷ مین روظ
در گسستی ابدی ماندگار می شود
نقطه ای که در اشتیاق پیوستگی
ف و ر ا ن
می کند.
اسفند ۱۳۹۹ ، ۳۰ مین روظ
هنوز می شود دوست داشت
گربه ای را که کنار دیوار در آفتاب لمیده است
یا درختی را که خیس از باران
سر بر افراشته است؛
به تمنای زندگی
در شکوهی بی بدیل
پنجه در آسمان بر کشیده است.
لحظه ای که تمام می شود در دمی
جریانی را از اعماق ممتد وجودت فرامی خواند.
تو سر رفته ای در انحنای نیمه تاریک اتاقت؛
در شگفتی بودن؛
حیران و سرگردان به جستجویی همواره ناتمام،
به وسعت تمامی لحظه؛
"آنی برای بودن"
اسفند ۹۹ ، ۲۳ مین روظ