ز بیابان شدن گلشن و بستان چه عجب؟
ز پریشان شدن گل پی خاران چه عجب؟
ز ملاقات خیالات به سامان شدن و
ز مراعات مکافات فراوان چه عجب؟
ز فراری شدن جان و سر انجام سیه
ز پر اندیشه شدن از غم جانان چه عجب؟
ز نفیر لب خشکیده و اندام نحیف
ز رخ تر شده حیران و پریشان چه عجب؟
ز پر سوخته و قلب پر از نومیدی
ز رگ پاره و خود کشته دوران چه عجب؟
ز سیه روزی و مدفون شدن بخت سپید
ز گریزان شدن جان دلیران چه عجب؟
چه عجب؟ کاین همه غم توشه هر روزه ی توست
گر که گیرد غم دیرین سر طوفان چه عجب!