کاشکی همچو درخت
شب پاییزی عشق
شوق دل کندن از جامه چرکینم بود
و چونانش که تن آورده برون
بی حجابی که نهان را بدراند به دروغ
شوق شیرین سرانگشت نوازشگر بارانم بود
ریشه ام بند و دلم ره رو آزادی بود
روی اندیشه باد ....ریشه حس خیالم خشکید....وتو افسانه تریدد مرا میدانی...عشق شد اخرین نفرت نابودی من...دوست گرامی سلام زیبای کلامتان ستودنی است..گرچه این تعریف ها را نمی ژسندید اما زیبایی ها را همیشه باید ستود
زیبا بودسپاس از محبت شما
عالی...عالیه عالی...
روی اندیشه باد ....ریشه حس خیالم خشکید....وتو افسانه تریدد مرا میدانی...عشق شد اخرین نفرت نابودی من...
دوست گرامی سلام زیبای کلامتان ستودنی است..گرچه این تعریف ها را نمی ژسندید اما زیبایی ها را همیشه باید ستود
زیبا بود
سپاس از محبت شما
عالی...عالیه عالی...