مرگ با من سخنی گفت و گریخت
و از آن گاه جهانی به خموشی ره برد
و سکوتی خنثی
به گریبان من غمزده صد چنگ انداخت
و از آن گاه هزاران دم همدم شده با من گم شد
و نیاز
ناگریز از نگه سائل من کوچ به نابودی برد
و از آن گاه خدا را گویی
به خموشی بنشست
و بهاران پژمرد
چه شگفت آن که خزانی نرسید
مرگ بامن سخنی گفت و گریخت
و هجومی بی رنگ
رنگ ها را به غرامت می برد
و به یادم اما
نیست آن جمله که او گفت به من
وهجومی برنگ
رنگ ها را به غرامت میبرد
اگه بگم عالی بود کم لطفی کردم شما بهترین نوع تشبیه را بکار بردید ممنون که ما را مهمان این همه زیبایی می کنید
سربزنید وازنقدهایتان مرا بهرمند فرمایید
من به داشتن دوستانی چون شما به خود میبالم
پایدار باشید و سرشار از احساس
و من میگویم عالیست فقط
"ونیاز" ابتر است باید یک کلامی به ان اضافه شود
موسیقی این را میطلبد
مثلا
ونیاز مفرط
یا
اشتیاق بودن
خلاصه یک همچین وزنی نیاز دارد
یک بار خودتان با یک وزن و موسیقی بخصوص بخوانید
ببیند همینطور نیست؟
درست می فرمایید حمید جان
اما تنها به تبع وزن کلی شعر که همان تکرار فاعلاتن است
(و نیاز) شکل گرفته است
مرا عفو کنید