آه ای تب

آه ای تب
دیگر امشب جان من را بر ستان
روح غمگین مرا زین جسم بی حس وارهان


آه ای تب خشک چون برگی که دستان خزان رنگش ربودند و ز شاخش هر دمی بتواند افتادن بود جانم

دیگر امشب جان من را برستان
ای تب شیرین تو را سوگند بر هفت آسمان

من دگر در کنج عزلت مختصر کردن دقایق را نمی خواهم
و از بیهودگی عمری سپر کردن گریزانم

آه ای تب این شب مهتاب رو گویا
شبی نیکو بود بهر ز تن بردن یکی جان را
چو شب های دگر من را به آغوشت مگیر ای تب
مرا امشب رها از بند و حبس این اتاق شوم و غمگین کن

درک لمس باد های پشت دیوار اتاقم را
که عمری از تنیدن های ان ها با درختا ن نغمه هایی می توانستم شنید
ای تب امشب روح غمگین مرا بر بخش
ای تب این جا واژه ها حبس اند چون من
در میان موج اندوه و دگر گویا تهی گشتم
و دیگر زین تهی بودن
و از این آشنا بودن به نجواهای ساعت های دیواری
همان افسوس تیک و تاک
از هزاران حسرت هر روز این تقدیر بی فرجام
بهتر از هر کس تو می دانی گریزانم
آه ای تب دیگر امشب جان من را بر ستان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد