خانه عناوین مطالب تماس با من

دفتر شعر

دفتر شعر

روزانه‌ها

همه
  • ساده ،کوتاه ، اما ماندنی تا ریسمان کلماتم از جادوی نگاهت متولد شود لختی بایست و مهمان من باش عزیز
  • دفتر شعر یک پزشک محمد پیپل زاده

پیوندها

  • از خویش گفتن ها(رها)

دسته‌ها

  • نیمایی 8
  • غزل 3
  • قطعه 7

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • همچو درخت
  • فریب غم
  • بیگانه
  • زمان ...
  • خزان
  • مرگ
  • غوغای خزان
  • چشمه کویر
  • تردید یک فریاد
  • کوکب سپید
  • آتش سینه گل
  • بهشت
  • شاهد شاب بهشت
  • کودک فقر
  • چه عجب؟

بایگانی

  • آبان 1390 1
  • مهر 1390 4
  • مرداد 1390 3
  • تیر 1390 2
  • خرداد 1390 10
  • اردیبهشت 1390 2

آمار : 16230 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • همچو درخت دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 10:05
    کاشکی همچو درخت شب پاییزی عشق شوق دل کندن از جامه چرکینم بود و چونانش که تن آورده برون بی حجابی که نهان را بدراند به دروغ شوق شیرین سرانگشت نوازشگر بارانم بود کاشکی همچو درخت ریشه ام بند و دلم ره رو آزادی بود
  • فریب غم جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 18:17
  • بیگانه سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 00:04
  • زمان ... دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 23:28
    زمان چه روی کینه داشت زمان چه جای مرگ بود زمان سپید بود اگر مرکب وجود او سفیر تیرگی نبود زمان سپید بود و پاک اگر میان سینه اش قلم به دست پادشاه جور روان و جاودان نبود زمان چه روی کینه داشت زمان چه جای مرگ بود
  • خزان جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 10:12
  • مرگ یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 12:49
    مرگ با من سخنی گفت و گریخت و از آن گاه جهانی به خموشی ره برد و سکوتی خنثی به گریبان من غمزده صد چنگ انداخت و از آن گاه هزاران دم همدم شده با من گم شد و نیاز ناگریز از نگه سائل من کوچ به نابودی برد و از آن گاه خدا را گویی به خموشی بنشست و بهاران پژمرد چه شگفت آن که خزانی نرسید مرگ بامن سخنی گفت و گریخت و هجومی بی رنگ...
  • غوغای خزان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 16:04
    غوغای خزان مرا ز جان برد ولیک در چشم تو صد بهار جاویدان بود من را به نظر نیامدی مر آن دم کاین شاخه پیر مرده و بی جان بود
  • چشمه کویر سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 21:12
    پیر مرد گفته بود چشمه کویر آخرین حریر سبز را می برد به کام خویش قعر آن سکوت تلخ و آن همیشگی ترین درخت هم می سرد به کام او پیر مرد گفته بود چشمه کویر می کشد به دار غنچه ای که سر فرا ز خار ها می کشد نفیر پیر مرد مرد گفته بود چشمه کویر تار و پود شرم را ز هم گسسته است خاک را به خاک می کند اسیر
  • تردید یک فریاد پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 12:44
    من آن سربار پیر و خسته دردم غبار تیره غارتگر رنگم و لمس دست های مرده و سردم... من آن سربار پیر و خسته دردم غبار تیره غارتگر رنگم و لمس دست های مرده و سردم... حصار غصه و اندوه نگار شهر تسلیمم و یأس مردمان کوی نفرینم من آن سربار پیر و خسته دردم نگاه مرده مرگم و پیک بی زبان لاله تن چاک خونینم میان غفلت و بهت سکوت بیم...
  • کوکب سپید شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 00:00
    در میان دامن سیاه شب شعر کوکب سپید را همیشه خوانده ام در میان دامن سیاه شب شعر کوکب سپید را همیشه خوانده ام کوکب سپید ای ستاره نحیف ریشه در زمین روزگار خواهدت به آسمان نهاد حسرت دو روزگی مخور که جاودانه می شوی کوکب سپید ای ستاره نحیف ریشه در زمین آن دمی که پاره پاره های توست در میان دست های من آن دمی که اشک من چو جامه...
  • آتش سینه گل شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 12:01
    نش کفد جز به سر درد گل اندر گلشن کاین فغانی است که از حسرت دیرینه اوست آتش سینه گل مشک در او می سوزد بوی گل ما حصل آتش صد کینه اوست
  • بهشت دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 19:42
  • شاهد شاب بهشت دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 19:01
    گفتم ای زاهد چه می کوشی به زهد این راز گو گفت تا جامی بگیرم از می ناب بهشت گفتم این تقوا تمامش خواهش جامی می است؟! گفت:نی!! خواهم وصال شاهد شاب بهشت
  • کودک فقر دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 15:34
    چشمش نه فروغ کودکی داشت چهرش نه خروش کودکانه عکس از مصطفی موسوی پایش نه توان راه رفتن بر لب نه طنین یک ترانه با جامه چرک و ژنده رویی با چهره زرد غمگنانه دستش پی تکه نان و آبی همواره به جست و جو روانه در پس زده های هر سرایی جوینده روی آب و دانه بگذشت و چو وی نیافت نانی راهش چو نداد هیچ خانه سر بر سر سایه ای فرو برد...
  • چه عجب؟ شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 19:20
    ز بیابان شدن گلشن و بستان چه عجب؟ ز پریشان شدن گل پی خاران چه عجب؟ ز ملاقات خیالات به سامان شدن و ز مراعات مکافات فراوان چه عجب؟ ز فراری شدن جان و سر انجام سیه ز پر اندیشه شدن از غم جانان چه عجب؟ ز نفیر لب خشکیده و اندام نحیف ز رخ تر شده حیران و پریشان چه عجب؟ ز پر سوخته و قلب پر از نومیدی ز رگ پاره و خود کشته دوران...
  • من سوختم او خام تو شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 19:07
    خوش می درخشد ماه من در آسمان شام تو خوش می چکد شهد لبش در پیچ و تاب کام تو خوش مانده در آغوش تو آهوی من خاموش تو بنهاده سر بر دوش تو زنجیر بر پا رام تو خوش می مکی از لعل وی زان بهتر از هر جام می ما ر ا بیازاری به کی ما را رسد پیغام تو رفتی ز جادو سوی وی کردی نظر بر روی وی گشتی بت دلجوی وی من سوختم او خام تو خون می چکد...
  • بزم عشق سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 19:53
    به بزم عشق ساقی ره نیابید عجب از خوی تزویرش الهی به آن خال و به آن خط وبه آن موی به آن مستانه ره رفتن به راهی کجا در پرده پندار می رفت فریبا بودنش بر هر نگاهی به بزم عشق ساقی نیست پیدا؟ کسی هم نیست گرداند صراحی؟ چه بزمی هست این بی می فروشی خدا را چون فسانه است این تباهی؟ مگر گردد که باشد برق مهتاب به شامی کاندر آنش...
  • من غم انگیزم سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 18:05
    عشق در جام وجودم مرده گویا آشیانم همچنان ویرانگی است با نگاهی خیره بر در منتظر شاید برای لحظه لبخند مرگ رنگ در آیینه چشم ترم خشکیده است نور هم عمری است از این کلبه ویران من بگریخته پا صدای خسته تکرار یک آشفتگی از دل یک ساعت پیر مردد آتشی بر جان من انگیخته های این غم کی رهایم می کند آیا رهایم می کند؟ باز آیا آن صدای...
  • آسمان در قرق ابر سیاه سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 17:50
    آسمان در قرق ابر سیاه و زمین غرقه ی خون و به آغوش فشرده است مرا دست جنون سیلی مرگ مرا نزدیک است ابر ها از صفت صاعقه شان لحظه ای بی تنش مرگ نمی خواهندم و من از خانه ویرانه خود به کجا کوچ کنم؟ .
  • ساحره غم یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 08:09
    دوش با ناله و فریاد سحر گشت ولی امشب ازساحره ی غم نتوانم گذرم زخم دل دوش اگر تازه هویدا شده بود امشب از کهنگی اش جان به سلامت نبرم سوزم از آتش تب شرح وصیت بزنم که چو این شمع مرا نیست امید سحرم مرهمی نیست که از آن ره امید روم سخت شامی است و جز غم نخروشد به سرم حالیا شکوه هجران تو بس دارم و لیک هرگزم نیست مرا فرصت روزی...
  • شکوه بی بار سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 13:55
    به کی از هجر تو فریاد کنم زار زنم همچو بلبل ز غمت شکوه بی بار زنم از خیالی که تو روزی به وصالم برسی طرح امید بر این پرده پندار زنم به کی از انده هجران تو تیغی سازم بی دریغ از پی هم بر دل افگار زنم به کی از اشک رخ و خاک سر کوی و رهت خشت این غمکده سازم که به دیوار زنم به کی از خویش بگردم که دمی بر گردی به کی از بود خود...
  • آه ای تب سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 11:52
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آه ای تب دیگر امشب جان من را بر ستان روح غمگین مرا زین جسم بی حس وارهان آه ای تب خشک چون برگی که دستان خزان رنگش ربودند و ز شاخش هر دمی بتواند افتادن بود جانم دیگر امشب جان من را برستان ای تب شیرین تو را سوگند بر هفت آسمان من دگر در کنج عزلت مختصر کردن دقایق را نمی...